١ – بررسى صفحهٴ مختصات هر گاه که بحران درداخل کشور به درجه اى از قليان مى رسد و علائمى از ريزش بخش ديگرى از نظام جمهورى اسلامى مشاهده مىشود، آنهايى که اميد به سرنگونى اين نظام سراپادر خون مبارزان، مجاهدان و آزادى خواهان بسته اند، و هم آنهايى که بقاى خود را در استمرار اين نظام جهل و جنايت مى بينند، به پارامتر غير قابل انکار “نقشمجاهدين” در معادلهٴ ًّبود و نبود رژيمًّ مى پردازند. اين يادداشت در همان راستا تنظيم شده است.
پس ازآنکهخمينىجام زهر را نوشيد وصلحى متزلزل را پذيرا شد، مجاهدين در مقابل يک امر انجام شده قرار گرفته بودند. بنا به آناليز هاى قبلى آ نها رژيم توانايى قبول صلح را نداشت، و قاعدتا بايستى با پذيرش اين شکست در استراتژى – ًّجنگ جنگ تا پيروزىًّ، پايه هايش تضعيف شده، و قواى نظامى آن دچار سردرگمى مىشد. از طرف ديگر، باقبولصلح، ماندگارى مجاهدين در کنار مرز ها نمىتوانست از لحاظ سياسى و يا نظامى قابل توجيه باشد. مجاهدين، ايدئولوژيک مان، متعهد بودند که در ازاى اين حرکت خمينى عکس العملى نشان دهند، وهمانطورى که مى دانيم، راه حل را در حرکت به جلو )بنا به گفته اى فرار به جلو، و بنا به تحليلخودشان “امر به وظيفه”( بررسى کردند. پير و جوان، مجاهد و مبارز حرفه اى، نيمه حرفه اى، و آنهايى که تا به آن روزحتى اسلحههم نديده بودند، ولى جان باختگان راه آزادى و فدا بودند، با فرمان مسعود و مريم رجوى، به داخل مرز ها روانهشدند. استراتژيست هاى نظامى اين حرکت را يک خودکشى قلمداد کردند، چرا که نسبت نيرو هاى دموکرات و خلقى به نيرو هاى ارتجاع و ضد خلق ١ به ١٠ بود. آزاديخواهان از نيروى هوايى بى بهره بودند، از قواى آزمودهٴ پشتجبهه که مى بايستى در امر نيرورسانى و لجستيکى نقش فعالى را ايفا مىکرد به خوبى استفاده نشد. مهمتر آنکه تنها زمانى ورود به چنين پروژه اى موفق مى توانست باشد که بخش خبررسانى و مطبوعات آزاديخواهان مستمرا توليد خبر کرده و رسانه هاى خبرى جهان را به همراه مىکشاند. اينامر باعث مىشد که نهاد ديپلماسى بتواند سياستمداران در سطوح مختلف بين الملل را به پشتيبانى ازخود فراخواند. واق عيت اين بود که عناصر با تجربه که در نهاد هاى سياسى و مطبوعاتى مجاهدين فعاليت داشتند به ياران خود در جبههجنگ “حق عليه باطل” پيوسته بودند، و اين بخش از پشت جبهه هم در کنار بخش هاى ديگر پشت جبهه خالى گذاشته شده بود. البته اميد بر آن داشتند که با تسخير اولين شهر )کرمانشاه( مردم به صفوف رزمندگان پيوسته و شهر بعد از شهر به تصرف آزاديخواهان در بيايد. اينبرداشت اشتباهبيشتر ريشه در تحليل غلط از ماهيت نظام اسلامى حاکم داشت. مجاهدين در عمليات فروغ جاويدان اسرا را جا به جا، با گرفتن استغفار، درحين همانزدوخورد رها کرده )که تا دوباره مسلح شده و به روى آنها آتش بگشايند(. در مقابل، سپاهيان و پاسداران اسلام از زمين و زمان آتش بر مب ارزان ريخته و فجايعىغير انسانى در جبهه انجام دادند که زبان از بازگو کردن آن قاصر است. مجاهدين خلق و ياران مبارزشان با عشق به آزادى و اعتقاد به آرمانى انسانى و بشردوستانه به جنگ ديو سياه شب پرست رفته بودند، و به اين امر آگاه نبودند، که رژيم براى ادامهٴ حيات خود هر آنچه که لازم باشد بکند خواهدکرد. هنوز ذهنيت داشتند.ذهنيت آنها زمانى فروريخت که رژيم جمهورى اسلامى دست به جنايتى بزرگتر زد، کشتار ۶٧. کشتار ۶٧ پيامى بود به خلقى که بر اثر عمليات فروغ جاويدان اميدوار شده بودند، مردم جرى شده مىبايستى به تاريک ترين گوشهٴ خانههايشان مىگريختند. کشتار ۶٧ پيامى بود به مبارزانى که آمادهٴ بازسازى بعد از عمليات بودند. آنها هم ب ايستى مىفهميدند که اين نظام سلطنتى نيست که با بادى به خود بلرزد و از ريشه بنيانکن شود. آيت الله ها نيامده اند که بروند. آنها آمده اند که بمانند. اين واقعيت و پيام مىبايستى به همه منتقل مى شد. کشتار ۶٧ آنقدر فجيع و ناباورانه بود که نيروهاى دموکرات تا مدت ها از بازگو کردن آن خوددارى مىکردند. ولى اين ذهنيت ريخت، و مجاهدين مانند هر نيروى دموکرات ديگرى به جمع بندى پرداخت، ونهايتا به اين نتيجه رسيدند که فروغ جاويدان ًّامر به وظيفه بودًّ، ولى فروغ جاويدان دوم زمانى جامهٴ عمل خواهد پوشيد که پيروزى درپيش رو باشد )ًّامر به نتيجهًّ(. شايد به همينخاطر بود که مجاهدين برخلاف بررسى هاى اوليه خود که مرگ خمينى را سرآغاز سرنگون ى نظام در کوتاه مدت رقم زده بودند، وارد عملياتى جديد نشدند. و در جنگ خليج )حملهٴ متحدين به عراق( تانک هارا به خاک سپردند تامتحدين بيطرفى آنها را باور داشته باشند.هرچه بود، واقعيت اينست که مجاهدين از فروغ جاويدان تا به حال از ارتش آزادى بخش ملى سيستماتيک بهره نجسته، و حتى مى شود نتيجه گرفت که بسيارى از رزمندگان به داخل کشور گسيل داده شده اند که با جنگ چريکشهرى )با تعريفى جديد( خطوط مجاهدين را از طريق ديگرى به پيش ببرند. با تمام اين وجود، بودن ارتش آزادى بخش در کنار مرزها، اگر بار نظامى قابل تاملى نداشته باشد، حتما از بار سياسى و انسانى بالا برخوردار است. از زاويه انسانى، کمتر کسى هست که مضطرب آيندهٴ اين رزمندگان نب اشد. به دور از هر بغضى، کشته شدن هر کدام از آنها براى آزاديخواهان و ايران دوستان درد آور خواهد بود. ناگفته روشن است، آنهايى که خويشاوندى در ميان مجاهدين دارند، بسى بيشتر به مرز ها چشم دوخته و نگران تر هستند. از بعد سياسى، معادله کمى غامض تر مى شود. بسيارى نگران ورود مجاهدين به يک سرى عملياتمنطقه اى در کنار مرز ها، ونهايتا شروع جنگى داخلى که به خرابى ايران منجر شود هستند. در اين شق، نه رژيم سرنگون شده و نه مجاهدين پيروز )و يا نابود( مىشوند. که اين بلاتکليفى منافع گروهى، و حتى منافع بين المللى را به خطر خواهد انداخت. آمريکا و اروپا که چشم طمع به نفت خزر، و در صورت حمله به عراق و براندازى صدام حسين، چشم به نفت جنوب د ارند، نمى توانند از اغتشاش درايران راضى باشند. آنها راضىترخواهند بود اگر مجاهدين در حمله به عراق نابود شده، و يا مجاهدين خلق، مانند مجاهدين افغانستان زير بليط آمريکا رفته و نظام جمهورى اسلامى را سرنگون کنند. به هر جهت، خواستهٴ آنها ثبات در ايران است، و دول جهانخوارنظام جمهورى اسلامى را به مجاهدين ترجيح ميدهند. اگر اين فرض را بپذيريم، چاره اى نداريم به جز قبول اين که مجاهدين در مقابل خود راهى به جز حمله نمى بينند، چرا که بسيارى از پل هاى پشت سر به اروپا را وقتى که مريم رجوى به عراق رفت خراب کرده اند. به هر جهت آنهابا اين معضل روبرو هستند که آيا حملهٴ آنها به داخل امرى به وظيفه )اين بارادامهٴ بقا( و يا امرى به نتي جه )پيروزى( است؟ پاسخ به اين سوال را بايستى در مناسبات بين جناحى در داخل کشور، نزديکى نيروهاى ريخته شده از رژيم به مجاهدين، درجهٴ شدت بحران در داخل نظام جمهورى اسلامى، انسجام نيروهاى اجتماعى، از قبيل دانشجويان، کارگران، کشاورزان، ووو…و درجهٴپيوستگى شان به مجاهدين، و مهمتر از همه موقعيت نهاد ها و تيم هاى چريکى که از چند سال پيش در داخل کشور فعال شده اند، جست. به نظر نگارنده، نظام جمهورى اسلامى به سوى يک پايه شدن در حرکت است. اين يک پايه شدن با تصفيه نيرو هاى غير خودى شروع شده و تا بالاترين ارکان و منصب ها پيش خواهد رفت. جناح هار به سرگردگىرفسنجانى و در زير چتر خامنهاى وعدهٴ برآورده کردن خواسته هاىآمريکا و اروپا راخواهند داد. تحليل گرانى که فکر مىکنند اين نظام اصلاح پذير بوده، و ليبراليسم اسلامى )به هردرجه اى( امکان پذيرهست، نه تنها دچار ذهنيت و خوش باورى هستند، بلکه ماهيت نظام ولايت مطلقهٴ فقيه را به خوبى درک نکردهاند. نظام جمهورى اسلامى بر اين پايهاستوار است. هرگونه تغييراساسى در اين اصل، نظام را فرو خواهد ريخت، و به همين خاطر، آيت الله ها چاره اى ندارند به جز متمايلشدن هر چه بيشتر به راست و تاکيد بر اصل ولايت فقيه، و اجراى احکام اسلامى سنگسار، اعدام، و ديگر مواردى که هر انسانى آن را نقض حقوق بشرمى داند. تصفيه ى نيروهاى چپ سنتى از حکومت، و روانه کردن سران آنها به اوين، باعث خواهد شد که بسيارى از هواداران آنها به دنبال آ لترناتيو راديکالتر بگردند. مجاهدين اميد بر اين دارند که اين نيروهاى واخورده، به آنها پيوسته و قواى برانداز شهرى را تشکيل دهند. اين مساله با توجه به شکل بندى فرهنگ و نگرش نسل جوان به اسلام و سياست قابل تامل است. ادامه دارد على ناظر – ١ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى مختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
مجاهدين خلق – امر به وظيفه يا امر به نتيجه )٢( درمقالهٴ پيشينمختصرا به عوامل و پارامتر هايى که نقش مجاهدين را در صفحهٴ مختصات ايران – در صورت حملهٴ آمريکا به عراق، رقم مى زندپرداختيم. در اين يادداشت و يادداشت هاى بعدى اين پارامتر ها را به زير ذره بين برده و با ديدى بازترآنها را تحليل مى کنيم. در صورت حملهٴ آمريکا به عراق، به نظر نگارنده، پارامتر مسلح بودن و استراتژى براندازى مسلحانهٴ مجاهدين است که بايستى در ردهٴ اولى قرار بگيرد. مجاهدين مى توانند، با تعطيل کردن ارتش و داخل شدن به صحنهٴ خلص سياسى، خود را از زير ضرب بيرون آورده، و نقش خود را در معادلهٴ سياسى ايران بازسازى کنند. نگارنده معتقد است که کنار گ ذاشتن اين استراتژى براى مجاهدينيعنى مرگ سياسى. آنها ايدئولوژيک مان، و از لحاظ پايه ريزى تشکيلاتى، موقعيت سياسى سازمان خود را بر اين اصل بنا نهاده اند. وجود و بقاى آنها به اين خط مشى گره خورده است. به همين خاطر دلسوزانى که مجاهدين را به ورود به چنين چرخشى فرامى خوانند، يا نمىدانند و يا مغرضند. با در نظر گرفتن اين واقعيت، و در مقابل صورت مسالهٴ مطرح شده در اين يادداشت، آنچيزى که قابل تامل است دو وجه توانايى نظامى مجاهدين است – نيروى چريکى و کلاسيک. دراين يادداشت، نگارنده سعى بر اين خواهد داشت که با توجه به داده هاىگذشته، توانايى نظامى مجاهدين در آينده را بررسى نمايد، در عين حالکه مى پذيرد بررسى دقيق و صددر صد درست زمانى امکانپذير است که اطلاعات نظامى علنى شود – که چنين امرى )در شرايط کنونى( غيرممکن است. نگاهى به ارتش آزاديبخش ملى ايران )ارتش( اگر بخواهيم ارتش را دقيقا از لحاظ نظامى بررسى کنيم، و به ابعاد سياسى آن توجه نکنيم – که به نظر نگارنده تحليل ناقص خواهدبود، بايستى به چند فاکتور توجه داشته باشيم: توانايى و ميانگين سنى پرسنل، توانايى و ميانگين سنى ابزار)تکنولزژيکى(، توانايىلجستيکى و قدرت بسيج در پشت جبهه، نيروى هوايى، نيروى امداد و پزشکى، ضداطلاعات، و استراتژى و زمانبندى حمله، با توجه به موقعيت جغرافيايىپايگاه هاى ارتش. همانطور که قبلا ذکر شد، نگارنده به عوامل ديگر، از جمله پارامتر استقرارارتش در خاک عراقعمدا نم ى پردازد. بنا به اطلاعاتى که از زمان عمليات فروغ جاويدان تا به امروز علنا مورد بررسى قرار گرفته است، ناخواسته بايستى به اين نتيجه رسيد کهارتش، به تنهايى، لزوما يک تهديدمستقيم در امر براندازى، نمىتواندباشد. تحليل مخالفين ارتش و خط نظامى مجاهدين فراتر از اينرفته و نتيجه مىگيردکه ارتش آزاديبخش هيچ تهديد نظامىبراى رژيمنبوده، نيست و نخواهد بود، و دلايل بيشمارى را رديف مىکنند، از جمله وجود ارتش در خاک عراق. نگارندهفقط به دو عامل لجستيک و نيروى هوايىمى پردازد. مجاهدين در عمليات مهران از پشتيبانى لجستيکىبهترى برخوردار بودند، درعين حال نبايستى فراموش کنيم که اهداف عملياتمهران محدود بود، حال آنکه فروغ جاويدان، و يا )اگرپيش بيايد فروغ جاويدان ٢(، بردى بسى بازتر داشته و به همان نسبت پشت جبهه بايستى کارآزموده تر، سازمانيافته تر، و پر توان تر از عمليات فروغ جاويدان وارد صحنه شود. استراتژيست هاى ارتش مطمئنا به اين سوال برخورد کرده و دائما مىکنند که با معضل انتقال سوختومهمات سلاح هاى سبک و سنگين به خط اول جبهه، و انتقال مجروحين به پشت جبهه چگونه برخورد خواهند کرد. از سوى ديگر، و با توجه به نتايج عمليات فروغ جاويدان، جنگ فرسايشى ايران-عراق، و هم پيمانى آمريکا بامتحدين شمالى در افغانستان، ارتشبايستى به نيروى هوايى )و يا فقدان آن( توجه کامل داشته باشد. و به همين جهت بايستى به اين امر توجه داشت که برد عملياتى در چند ساعت )روز( اول ت ا چند کيلومترى داخل کشور است. درعمليات فروغ جاويدان حدودا ٢٠٠ کيلومتر پيشرفت کرد، آيا ارتش مى تواند فراتر از اين برود؟ تا به کجا؟مجاهدين در اينجاست که ديگر به پارامتر خلصنظامى نمى پردازند. نگارنده مى پذيرد که برخورد با مقولهٴ براندازى نظامى، يک امر مکانيکى نيست که بتوان با ارزش گذارى يک پارامتر و نتيجه گيرى در مورد آن به جوابى منطقى رسيد، ولى در عين حال، لازم است که مجاهدين با بيان شفاف استراتژى خود توهم ها و نگرانى هاراکاهش دهند. بطور مثال، در عمليات فروغ جاويدان بحث مى شد که اگر کرمانشاه سقوط مىکرد و به تصرف نيروهاىآزاديخواه در مىآمد، براندازى نظام حتمى بود. ظاهرا اين فرض مى تواند درست باشد. ولى اولين سوالى ک ه به ذهن خطور مىکند اينست که کرمانشاه چگونه سقوط خواهدکرد؟ فراموش نکنيم که طرف مقابل، رژيمى ددمنش، وطن فروش، و خانمان سوز است، و اينطرف، نيرويى خلقى و ميهنى. آيا ارتش، براى اينکه نخواهد کرمانشاه را دور بزند، آمادگى اين را دارد که کرمانشاه را به زير گلوله هاى توپ و تانک و بمب هاى آتش زا بگيرد؟ آنگونه که عراقى ها در جنگ ٨ ساله با خرمشهر و آبادانمىکردند، و آمريکايى ها با عراق در جنگ خليج يا افغانستان؟ نگارنده با شناختى که از مجاهدين دارد، به اين سوال جواب منفى مىدهد. با اين فرض، بايستى دو باره پرسيد، که کرمانشاه چگونه سقوط خواهد کرد؟ مىتوان بحث کرد که مردم شورش کرده و با تسخير نهاد هاى نظامى رژيم، کرمانشاهآزاد خو اهد شد. اين پاسخ منطقى تر، و دلپسند تر است، اما اگر اين نشد چه بايد کرد؟ مثلا، مردم کرمانشاه بعد از يک و دو کردن هاى معمول به اين نتيجه رسيدند که مى خواهند رژيم برود، ولى حاضر نيستند که ريسک کرده و در درگيرى هاى مسلحانه براى تسخير پايگاه هاى رژيم شرکت کنند! نگارنده به اين بحث که مخالفين مجاهدين پيش مىکشند که مردم به هر جهت نمى خواهند مجاهدين به قدرت برسند، و يا مردم تفاوتى بين مجاهدين مسلمان و آيت الله هاى مسلمان نمى بينند، عمدا نمى پردازد. نگارنده مىخواهد، فقط به پارامتر نظامى بپردازد، و به همين خاطر، با آوردن مثالىديگر پيچيدگى مساله را تيزتر و شفاف تر بيان مىکند. شايعه است که سينما رکس را همين آيت الله ها به آتش کشاندند. اگر اين شايعه درست باشد )که احتمال آن با شناختاز ماهيت اين نظامبالاست(، از کجا مطمئن باشيم که نظام جمهورى اسلامى که صد ها هزار را شکنجه و اعدام کرده، و ميليون ها را در جنگ ٨ ساله معلول کرده و يا به تنور مرگ سپرده، در صورت سقوط کرمانشاه، دست به ديوانگى )از نوع صدام در هلبچه( نمى زند و کرمانشاه را هدف بمب شيميايى قرار نخواهد داد، و تقصير آن را به گردن مجاهدين و ارتش نخواهد انداخت؟ نگارنده در يادداشت پيشين خود، به مجاهدين انتقاد کرد که از ماهيت پليد رژيم شناخت خوبى نداشتهاند، مثال بالا، براى ريختن ذهنيت آنهاست. به همين خاطر، که قبلا گفته شده بود، مجاهدين و ارتش چاره اى ندارند، مگر قبول يک سرى معاملات با آمريکا، تا آمريکا در عين حال که عراق را مىکوبد، نيروى هوايى جمهورى اسلامى را هم فلج کند. که در اينصورت بايد پرسيد، اين “امر به نتيجه” درست است؟ به نظر نگارنده، هرگونه معامله با آمريکا به هر دليلى محکوم است، چرا که هدف وسيله را توجيه نمىکند. پس آنچه که در پيش روى ارتشمىماند، يا انحلال است، يا همچون زمان جنگ خليج خاک کردن نيروى زرهى، يا اميد به پيروزىشرافتمندانه، يا شهادتى عاشوراگونه، و يا استفاده از وجه دوم توان نظامى مجاهدين – نيروى چريک شهرى. نگارنده در يادداشت بعدى به اين نکات خواهد پرداخت. ادامه دارد على ناظر – ٢ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى م ختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
مجاهدينخلق – امر به وظيفه يا امر به نتيجه )٣(
در دو يادداشت اخير به پروژه احتمالى حملهٴ آمريکا به عراق، و در نتيجه نقش مجاهدين در اين معادله به گونه اى اجمالى پرداخته شد. پيش از اين گفته شد که ارتش آزاديبخش ملى ايران، به تنهايى قادر نخواهد بود رژيم جمهورى اسلامى را سرنگون کند. هرچندکه مى تواند به عنوان اهرم براندازى وارد کارزار شده و نيروهاى دشمنرا در يک نقطه و دور از شهر ها متمرکز کرده و امکان گسترش فعاليتهاى چريکى و اجتماعى را تشديد کند. در اين جا، پيش از اينکه به شکل مبارزهو نقش چريک در سرنگونى رژيم بپردازيم، لازم است که به فرهنگ و متدولوژى تشخيص راهکرد، و بالنتيجه دلايل انتخاب ابزار کارنگاهى هرچند اجمالى بياندازيم. نگارنده بر خلاف آنهايى کهسرنگونى رژيم جمهورى اسلامى را در حرکتى مسالمت جويانه مى بينند، متد براندازى را ارزيابى نمىکند. اين بدين معنا نيست که ماهيت يک نيروى انقلابى و دموکرات بايستى خونريز، خشن و انتقام جو باشد، بلکه نيرو هاى دموکرات و انقلابى در مقابل خود، با در نظر گرفتن ماهيت ارتجاعى و مسلح رژيم اسلامى، راه دومى نمىبينند. شايان توجه بسيارى از کسانى که بهنتايج ٣٠ خرداد ١٣۶٠ و فروغ جاويدان اشاره مىکنند، اينکه مجاهدين در ٣٠ خرداد چاره اى به جز دفاع از خود و مقاومت در برابر خمينى نمىديدند. سکوت در مقابل آتش پاسداران در ٣٠ خرداد قبول حقانيت خمينى در خط مشى ضد خلقى اش بود. آنهايى که به آزا دى معتقدند، نمىتواننددفاع و مقاومت به حق مجاهدين در روز ٣٠ خرداد را تقبيح کنند. و به همين نسبت آرمان مبارزان و مجاهدين خلق که در عمليات فروغ جاويدان بخاطر آنبه شهادت رسيدند را ناديده گرفته و يا تمسخر کنند. در مورددلايل وجودى و نتايج ٣٠ خرداد، فروغ جاويدان، و نتايج مبارزه از ۵٧ تاکنون، ما بايستى به يک امر تن بدهيم، اشتباه را کسى مىکند که عمل مىکند، و انقلابى پشت ميز نشين وجود ندارد. در عين حال يک انقلابى کسى است که به نتايج اعمال خود منصفانه برخورد مىکند و در جمع بندى، راه کرد هاى آينده را تدوين مىکند. انتقاد از آنهايى که دست در آتش دارند، شايد آسان باشد، اما اگر منصفانه نباشد، نه تنها مثمر ثمر نخواهد بود، بلکه بازده آن به جيب دشمن ريخته و نتيجتا برنده دشمن خواهد بود.
متدولوژى مبارزه استراتژى مبارزه، بنا به ماهيت دشمن )اپوزيسيون( تدوين ميشود، و نه بنا به شرايط روز، و يا سليقه روشنفکر و نگرشآنها به مسائل آکادميک. هر چه ماهيت دشمن آنتاگونيست تر باشد، روش مبارزه بايستى راديکالتر پياده شود. شايد به همين خاطر است که مى بينيم جناح اصلاح طلب در مقابل جناح هار روشى مسالمت جويانه انتخاب کرده و مبارزه را طولانى مدت و در چارچوب قوانين حاکم ارزيابى مىکند. دليل اين انتخاب، هم کيشى و سنخيتى است که اصلاح طلبان با جناح هار داشته، و تهديدى که ازسوى جناح هار متوجه جناح اصلاح طلب مى شود، نه تنها آنتاگونيستى نيست، بلکه قابل کنترل و د ر راستاى بقاى کليت نظام است. به همين خاطر، آنهايى که به مبارزان دموکرات مسلح خرده مى گيرند، به اين امر توجه کافى نداشته و تفاوت ماهوى نيروى دموکرات با نيروهاى خودى اصلاح طلبرا عميقا بررسى نمىکنند. از اين رو، درک از ماهيت دشمن اولين گام در تحليل مشخص از شرايط مشخص است. بنا به نگرش يک انقلابى، دشمنکسى است که در راستاى اهداف سلطه جويانه، استثمارگران، و آزادى ستيزان فعال بوده و به همين جهتحقوق حقهٴ خلق را ناديده گرفته و براى پيش برد اهدا فش از هيچ گونه ستمى کوتاهى نمى ورزد. شکنجه، اعدام و سرکوب سيستماتيک مشخصه هاى چنين دشمنى است. شناخت از ماهيت دشمن و فرموله کردن متد رفتارى دشمن در سطح جامعه، و درجهٴ خشونت عملى دشمن است کهبر مبناىآن نيروى انقلابى راهکرد و استراتژى مبارزاتى را تدوين مىکند. به نظر نگارنده، اين بحث که خشونت خشونت مى آورد، درست است، و دقيقا به همين خاطر است که يک نيروى انقلابى، پيش از انتخاب راه کردهاى خشن و هم طراز، بايستى چاره اى صلح جويانه و مسالمت آميز انتخاب کرده وسعى کند که به آن جامهٴ عمل بپوشاند. فعاليت در نهاد هاى دانشجويى، سنديکا ها، و انجمن هاى فرهنگى براى پيشبرد خواسته هاى دموکراتيک جنبه هايى از اين چاره جويى است. در دو نظام سلطنتى و ولايتى شاهد بوده ايم که جنبش هاى دانشجويى چگونه سرکوب، و کارگران و روشنفکران به جوخهٴ اعدام سپرده شدند. در اين مقطع از مبارزه است که ديگر نبايستى مبارزان دموکرات را به خاطر عکس العمل برابر، به خشونت طلب محکوم کرد. طبيعتا، مبارزان اميد بر اين دارند که راه کرد آنهاديوار اختناق را شکسته و ابهت دشمن را در چشمان خلق ناچيز کند، تا به آن حد که خلق بپاخيزد و در راستاى سرنگونى دشمن فعال شود. ولى اين کار بدون پرداخت بهايى سنگين انجام پذير نخواهد بود. بهايى که فقط ارزنده ترين عناصر يک جامعه مى پردازند – چريک هاى انقلابى. رفيق اشرف دهقانى در “خطاب به دشمن” مى گويد ” ……براى ما فداييان خلق کشته شدن در راه خلق و براى آزادى آنها چه سعادت و افتخاربزرگى است….آرى هيچ سعادتى بالاتر از مرگ در راه آزادى خلق ها نيست….” شايد امروز و در اين برهه از زمان چريک هاى فدايى خلق آنگونه که شايد و بايد فع ال نيستند، که نگارنده به اين مقوله نمى پردازد. با شناخت از ماهيت دشمن و گزينش استراتژى مبارزاتى، مبارزه از شکل تئوريک به کارى عملى بدل شده و مبارز تنها زمانى مى توانددر استراتژىتجديد نظر کند که ماهيت رژيم بالفعل ) و نه در تعارف و مانور هاى مترادف سياسى( تغييرى بنيادى کرده باشد، که اولين نشانهٴ آن آزادى زندانيان سياسى، آزادى مطبوعات، و انتخابات آزاد براى مجلس موسسان است. در غير اينصورت، تغيير در استراتژى بازده اى نخواهد داشت به جز واخوردگى عناصر نيروى مبارز.
با توجه به اين نگرش، نگارنده دريادداشت بعدى به شکل مبارزاتىچريکهاى مجاهد خواهد پرداخت. على ناظر – ۴ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى مختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
مجاهدين خلق – امر به وظيفه يا امر به نتيجه )۴(
يادداشت هاىپيشين بر دو محور تنظيم شده بودند، نقش ارتش آزاديبخش ملى ايران و کارآمد آن به عنوان تنها ابزار سرنگونى رژيم، و دليل انتخاب مبارزهٴ قهرآميز بعنوان تنها راه موجود، با توجه به ماهيت خشونت گرا و سرکوب گر جمهورى اسلامى.
سازمان مجاهدين خلق ايران، کهاز ايدئولوژى اسلام رهنمود مى گيرد، از همان لحظهٴ آغازين که نطفه اوليهشکل گرفت، پذيرفت کهبراى استقرار آزادى و دموکراسى و بالنهايه جامعهٴ بى طبقهٴ توحيدى، نخستبايستىکليه راه کرد هاى دموکراتيک را آزمود و در صورت رسيدن به بن بست، براى رسيدن به هدف بايستى مجاهدت کرده و حسين وار به مصاف دشمن برخاست که اجر اخروى در آن است. البته هستند کسانى که مجاهدين خلق را بخاطر ايدئولوژى شان مرتجع مىدانند، که اين بحثى است خارج از موضوع اين يادداشت. چرا که ارزيابى يک نيرو، بخاطر اعتقادات آن نيرو به يک ايدئولوژى، زمانى الويت پيدا مىکند که عملش ارتجاعى و در راستاىپيشبرد اهداف نظام ارتجاعى باشد. به همين خاطر، اگر معتقد هستيم که عمل مجاهد خلق تثبيت کنندهٴ نظام جمهورى اسلامى است، بايستىاز مقايسهٴ آنها با ديگر نيرو هاى انقلابى اى که مورد قبول ما هست خوددارىکرده، و مجاهدين را در يک ظرف و همسوبا جمهورى اسلامىقرار دهيم. در غير اين صورت، عمل مجاهدين را نبايستى بخاطر اعتقاداتشان ناديده بگيريم. ايدئولوژى اسلامىدر منتها اليهمى توا ند بازدارندهٴ پيشرفت هاى علمى بوده و در نتيجهپويانباشد. ولى بايد اذعان داشت که همين ايدئولوژيست که مجاهدين خلق را تا به امروز در مقابل دشمنى سخت کوش همچون جمهورى اسلامى سرپا نگاه داشته، حال آنکه بسيارى از معتقدين به کمونيسم، و يا نظامناسيوناليسم سال ها پيش به دامان ارتجاع و جمهورى اسلامى در غلطيده اند. به همين جهت، نگارنده مجاهدين را بر مبناى اعمالشان و کارکرد روزشان ارزيابى مى کند، و برخورد انديشه را به آينده، در ايرانى آزاد موکول مىکند.
موضوع اين يادداشت نقش مجاهدين در صورت حملهٴ احتمالى آمريکا به عراق )که احتمال آن روز به روز کمتر مىشود( است، و اينکه آيا عکس العمل آنها امر به وظيفه خواهد بود يا امر به ن تيجه. قابل توجه اينکه مجاهدين از ديرباز، در بسيارى از مواقع، پيش از آنکه آمادگى ورود به عملى راداشته باشند مجبور به عملشدهاند. بطور مثال، در شروع کار، مجاهدين هنوز آمادهٴ شروع مبازرهٴ مسلحانه نبودند، چرا که در انتظار ورود چند تيم خود ازفلسطين بودند، ولى واقعهٴ سياهکل آنها را مجبور به عکس العمل نمود. در ٣٠ خرداد هم به هم چنين، اميد مجاهدين در آن روز اين بود که هرچه بيشتر مبارزهٴ سياسى خود را اجتماعى تر کنند، ولى عکس العمل خمينى ميز را به هم ريخت. عمليات فروغ جاويدان هم گويى براى روز ديگرى طرح ريزى شده بود، ولى رهبريت سازمان بعد از قبول صلح از طرف رژيم، تصميم گرفت که اين عمليات را شروع کند. به هرروى، ضربات پياپ ى به بدنهٴ مجاهدين در چندين ماه اول ١٣۶٠، بخصوص پس ازشهادت رهبران با تجربه اى چون موسى خيابانى، و اين واقعيت که مسعود رجوى )و بنى صدر( نتوانسته بود به اندازهٴ لازموکافىپشتيبانىبين المللى براى مبارزه لابى کند )بقول اشرف ربيعى، جهان خبردار نشد که بر خلق ما چه گذشت(، و پس ازآزمون يک سرى تاکتيک ها، مانند بردن شعار مرگ بر خمينى به داخل توده ها، عمليات انتحارى، زدن سرانگشتان رژيم، علاوه بر اين واقعيت که رژيم بى پروا هرکسى را دستگير و بهتخت شکنجه و يا جوخه اعدام مى سپرد، سازمان برخلاف جمع بندى اوليه به اين تصميم رسيد که بايستى از “منطقه” بعنوان پايگاه امن استفاده کرده تا هم بتواند به بازسازى خود بپردازد، و هم امکان دهد که نيروهاى پراکنده در شهرها به آنجا پناه آورده و سازمانيافته شوند. دوباره سازى تشکيلات، بخصوص پس از انقلاب ايدئولوژيک درونى مجاهدين تا مدتى شتاب پيدا کرد، تا به آن حد که در مدت چند سال نيروهاى از هم گسيختهٴ چريک شهرى به ارتشى منسجم بدل گرديد. ولىسازمان براى اين دوباره سازىبهاىسنگينى پرداخت کرد. در وحلهٴ اول بسيارى از تيم هايش درداخل منحل شدند. ارتباطات، معضلى شد که مى بايست سريعا حلمى شد. در وحلهٴ دوم، بيرونکشيدن تيم هاى چريکى از شهرها، باعث شد که پاسداران اسلامى چتر اختناق را هر چه وسيع تر و گسترده تر مستقر کنند. نقش چريک مجاهد که اصولا “تبليغ مسلحانه”، “مطرح کردن سازمان”، ” جذب نيروى جوان”، و “ضربه زدن به دست گاه نظامى” رژيم، و در نتيجه فرسوده کردن آن بود، از آن پس بعنوان افسر ارتشى کلاسيک رقم مىخورد. البته هنوز بودند چريک هايى که به فعاليت به صورت محدود ادامه مىدادند، و هنوز بودند چريک هايى که روزانه دستگير شده و به زندان ها گسيل داده مىشدند، اما فعاليت کاهش پيدا کرده، و خط مبارزه تغيير يافته بود. اين تغيير در خطمشى تا عمليات فروغ همچنان ادامه داشت. ولى در مرور زمان و بخصوص پس از جنگ خليج ظواهر امر نشان مىداد که سازمان دوباره وارد فازمبارزهٴ چريکى خود شده، و اخبار حاکى از آن بود که تيم هايى که درپايگاه هاى ارتش دوره ديدهبودند، با سلاح هاى سبک و نيمه سنگين وارد مرز ها شده و با انجام عمليات جنگ و گريز، در حال باز کردن ت ونل هايى در داخل کشور هستند. بازده اين جنگ و گريز هاى منطقه اى را مى توان در زدن لاجوردى، و يا خمپاره باران در چند نوبت ديد. ولى چريک هاى مجاهد، هنوز، يا بنا به شرايط کمى، و يا به دليل خط حاکم، نتوانستند در مواردى بحرانى مانند ١٨ تير، اعتصاب معلمان وکارگران نقش خود را بعنوان چتر حفاظتى ايفا کنند. غيبت مجاهدين بعنوان چتر حفاظتى، مخصوصا در شرايطى که توده ها سرپوش اختناق را با مبارزات اجتماعى خود سوراخ کرده، و جامعه در شرايط انفجارى به سر مى برد قابل تامل است. به نظر نگارنده، نقش فعال چريک در ضربه زدن به بدنهٴ نظامى دشمن لازم است، ولى در شرايط کنونى،که مردم به هر جهت توهم به ماهيت رژيم ندارند، کافى نيست، چرا که تبل يغ مسلحانه ديگر در الويتى پايين برخوردار است. شرايط ايجاب مىکند که مبارز مسلح در رابطه اى تنگاتنگ از مبارزات اجتماعى پشتيبانى کرده تا شورش هاى شهرىتشديد يابد. اين نقطهٴضعف مجاهدين در اين مرحله از مبارزه است. و اين نقطه ضعف در شعار هاى تظاهرکنندگان در شهر هاى مختلف مشاهده مىشود. هيچ کدام از شعار هاى محورى مجاهدين در تظاهرات دانشجويان، معلمان و يا کارگران شنيده نمىشود. اگر اين گفته را بپذيريم، بايستى به يادداشت هاى پيشين نگارنده در مورد امکان ورود ارتش آزاديبخش ملى به داخل مرزها، شورش در کرمانشاه، و يا ديگر شهر هاى کشوررجوع کرده و صورت مساله را دوباره تکرارکنيم که آيا ورود به يک عمليات گسترده در اين برهه از زمان “امرى به وظيفه” است يا “امرى به نتيجه”؟ تنها با بررسى روانشناسى جامعه، فرهنگ حاکم بر جامعه، شناخت نسل جوان از مجاهدين، بررسى رفتار و گفتار مجاهدين در ارتباط با توده ها، و نگرش مجاهدين به “طبقهٴ” روشنفکر و لائيک امروز ايران، رسيدن به پاسخى مقبول را امکان پذيرمىکند. با در نظر گرفتنجوحاکم بر جامعه، نگارنده به اين امر واقف است که هر گونه جرقه اى مى تواند آتش زا باشد. ولى آيا مجاهدين توانايى مهار اين آتش به نفع اهداف خود را دارند؟ آيا مجاهدين توانسته اند از طرق مختلف، منجمله رسانه هاى جمعى پيام خود را به نهاد هاى مختلف شورش برسانند؟ اگر مجاهدين فى الواقع در تدارک حمله اى گسترده به داخل هستند، بهتر نيست که واردمرحلهٴ آ ماده سازى مردم در شهر ها شده و آنها را براى شرکت در يورش هاىشهرى آموزش دهند؟ البته، درميان تحليل ها برداشت ديگرى هم وجود دارد. گفته مى شود که اگر به نشريه مجاهد در عرض چند هفتهٴ پيش نگاهى گذرا بيفکنيم، مى بينيم که بيشتر انرژى و صفحات، خرج افشاى اين عنصر ضد مجاهد و يا آن منتقد مجاهدين مى شود. اين تنها بيان کنندهٴ يکامر است. مجاهدين بيشتر رو به خارج از مرز ها دارند تا به داخل کشور، و اگر اين فرض درست باشد، مجاهدين به اين تصميم رسيده اند که شرايطهنوز آماده نيست، وچاره اى ندارند بجز خاک کردن نيروى زرهى، تغيير موقعيت جغرافيايى، و جايگزين کردن بعضى از اعضاى کليدى در کشور هاى غربى. نگارنده در يادداشت بعدى به مسائل فوق خ واهد پرداخت. على ناظر – ۵ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى مختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
مجاهدين خلق – امر به نتيجه يا امر به وظيفه )۵(
براى مرور بر يادداشت هاى پيشين، علاقمندان مى توانند به آدرس ديدگاه – ستون ” بحران سرنگونى ” مراجعه کرده و يا مستقيما به آدرس www.didgah.net وصل شوند.
نگارنده در اين امر شکى ندارد که مجاهدين خلق از پايگاهى مردمى برخوردار هستند، چرا که جوانب امر بيانگر اين واقعيت است. ولىروى اين سوال تامل مىکند که آيا داشتن پايگاه مردمىمترادف با در دست داشتن رهبريت اجتماعى بوده ومهمتر آنکه، آيا مجاهدين مبارزات اجتماعى را رهبرىمى کنند؟ پاسخ به اين سوال راهيابى است به حل صورت مسالهٴ اين يادداشت. براى رسيدن به جوابى معقول ب ايستى به چند پارامتر توجه کنيم. شکل و محتواى تبليغات مجاهدين، و باز تاب آن. شناخت جامعه )بخصوص نسل جوان( از مجاهدين و روند مبارزاتى آنها. خواسته ها و توهمات مردم از يک نيروى انقلابى. و خواسته ها و توهمات مردم در فرداى بعد از سرنگونى.
مجاهدين، در عمل ثابت کرده اند که از سال ۵٧ تاکنون پر تحرک ترين، و جذاب ترين سازمان بوده اند. اين جذابيت، را شايد در اوان انقلاب ۵٧، بخاطر جو و فرهنگ حاکم در جامعهدانست. در بعد از ۵٩ و ۶٠ که سازمان چريکهاى فدايى خلق دوچاردگرديسى شده و چند تکه شدند، و در غياب يک نيروى چپ انقلابى که از تشکيلاتى منسجم هم بهره مند باشد، مجاهدين، در داخل وخارج از کشور به سرعت خلا را پر کرده و در ميان جوانان و شخصيت هاى روشنفکر رخنه کردند. يارگيرى مجاهدين بخصوص پس از تشکيل شوراى ملى مقاومت شدت بيشترى گرفت، چرا که وجود افرادى چون بنى صدر، متين دفترى، هزارخانى، قصيم، و…سازمان چريک هاى فدايى خلق )در موقع پيوستن به شورا، معروف به شاخهٴ هويت(، اين ذهنيت را ايجاد کرد که مجاهدين نه تنها نيرويى انقلابى، مسلح، و فداکار هستند، بلکه معتقد بهکثرت گرايى هم هستند. نگارنده به عمد به اين مساله نمى پردازد که تا چه حد اين ذهنيت به واقعيت نزديک بود، چرا که در اين مقطع از يادداشت موضوع چيز ديگريست. ولى بايستى پذيرفت، که مجاهدينتنها نيرويى است که مىتواند در خارج از کشور تظاهراتى با شرکت ١٠٠٠ نفر تدارک ببيند، حال آنکه ديگر نير و ها چنين توانايى را ندارند. به همين نسبت توانايى مجاهدين در داخل قابل توجه است. ولى اين توانايى نتوانسته آنطور که لازمهٴ امر سرنگونى هست عمل کند. و اين ضعف را بايد دردو موضوع جستجوکرد: شکل و محتواى تبليغاتى مجاهدين، و دوم برخوردآنها با منتقدين. شايد بهترين مثال را بتوان در نحوهٴ برخورد با مريم رجوى ارائه داد. نگارنده به اين مساله نمى پردازد که چگونه مريم رجوى مدارج رشد تشکيلاتى را بهسرعت و تا به آن حد پيمود که به ردهٴ همرديفى مسوول اول سازمان رسيد. در مورد انقلاب ايدئولوژيکى درونى مجاهدين هم صحبتى ندارد، چرا که اين دو امر مساله اى است درونى و خوب و يا بد آن به خودشان مربوط مى شود. ولى اينمساله از زمانى به بيرو ن ارتباط پيدا مىکند که مريم رجوى به عنوان رييس جمهور منتخب شوراى ملى مقاومت ايران، به مردم عرضه ميشود. اين انتخاب را اعضاى غير مجاهد به فال نيک گرفتند، و حتى اشک شوق ريختند، و بعضى از اعضاى غير مسلمان بهدرجهٴ گفتن تشهد هم رسيدند. اين خوشحالى، و در آن مقطع از زمان خوش باورى، برروى چند اصل پايه ريزى شده بود. مريم رجوى داراى وجهه و اخلاقى پسنديده بود، انتخاب يک زن بار سياسى بالا داشت و در نتيجه در مراودات ديپلماتيک کارت برنده خوبى بود، از قدرت تشکيلاتى بالا بهره مند بود، و بسيارى از اعضاى شورا سرنگونىرژيم را در چند قدمى مىديدند. و طبيعتا، ماشين تبليغمجاهدين هم بيکار ننشسته بود، و مريم رجوى را دوچندان “لانسه” مىکرد . واقعيت امر اين بود که سرنگونى در چند قدمى نبود، و اعضاى مجاهدين مريم رجوى را نه به عنوان رييس جمهور منتخب شورا، بلکه به عنوان “مهر تابان” ارزيابى مىکردند. به مرور، احترام پرستشگونهٴ مريم رجوى، و از وى اسطوره اى فراسوى درک آدم هاى عادى ساختن، بعلاوهٴ آنچه را که تا بحال در مورد مسعود رجوى مىگفتند، باعث شد که ديگران در بارهٴ مجاهديندو نوع برداشت داشته باشند، مجاهدين يک “سکت” هستند، و دوم، آنها آنقدر والا هستد که نمى توان به آنها رسيد.بزبانى ساده تر، مريم رجوى به خورشيدى تبديل شد که گرما بخش بود، اما براى نزديکى به آن بايستى تن به سوختن داد. در ميان جوانان مقيم ايران، کمتر کسى بود که حاضر به پذيرفتن اين ريسک بشود. جوانى که روزمره درگير حل معضلات شخصىخود و خانواده اش هست، نمى خواهد به اسطوره بپردازد، خورشيد را در خانهٴ خود مى خواهد، و نه در اوج آسمانها که کسى دست رسى به آنندارد. و اين دورى بيش از حد و نگرش غير ايدئولوژيکى جوانان به “مهر” باعث شد، و هنوز هم ادامه دارد، که بسيارى از جوانان بدنبال “مهر تابانى” باشند که به کمبود هاى روزمرهٴ آنها بپردازد، تاکه به کمبود هاى ايدئولوژيکى آنها، وهمه مى دانيم که چاره را در انتخاب خاتمى يافتند. آيا اين انتخاب اصلح بود؟ طبيعتا خير. ولى اين انتخاب اشتباه نه بخاطر اصلح بودن خاتمى، بلکه بعلت نداشتن شناخت درست نيروى پيشتاز از جو حاکم براجتماع، و در نتيجه ارزيابى غلط از نحوهٴ “تبليغ” مريم رجوى بود. انتخاب خاتمى براى سازمان هاى مجاهدين و چريک هاى فدايى خلق ناباورانه بود و اين تعجب را مى توان در بيانيهٴ سازمان چريک هاى فدايى خلق ديد. البته مسعود رجوى انتخابات را دروغى بزرگ ارزيابىکرد و گفت که آمار شرکت مردم در انتخابات ساختگى است. درستى و يا غلط بودن ارزيابى مسعود رجوى، در اين واقعيت تاثيرى نمىگذارد که به هر حال رژيم توانسته بود خاتمى را بعنوان آلترناتيو مريم رجوى )دو رييس جمهور منتخب رژيم و شورا( بهتر جابيندازد. و اين دقيقا به علت نحوهٴ عرضه کردن مريم رجوى و شيوهٴ تبليغاتى مجاهدين در دههٴ اخيرمى باشد. نگارنده معتقد است که فداو ايثار لازم است، اما کافى نيست. بايد پرسيد که فدا و ايثار مجاهدين از بد و تولد تاکنون براى چه چيزى و کسى بوده است؟ امر به وظيفه، چونکه يک مجاهدخلق به هر حال بايستى براى رسيدن به عرش اعلا از اين چالش ها بگذرد؟ و يا امر به نتيجه، سرنگونى نظام استبدادى )سلطنتى و فقاهتى(، و بالنتيجه، خلق، و نيابتا خالق؟ اگر هدفدوم، در پيش روست، پس بايستى پرسيد، چرا “مهر تابان”؟ مگر “مريم رجوى” چه عيبى دارد؟ آيا تحليل بر اينست که مردم با مهر تابان بهتر “چفت” مى شوند؟ دادن شعار در خيابان هاى اروپا و آمريکا، يک بحث است، بردن همان شعار به داخل کوچه و خيابان هاى اسفراين، سبزوار، چاه بهار، کرمان، شيراز، خرمشهر، تبريز و تهران…….. بحث ديگرى. حتى فرض بگيريم که اين شعار همه گير بشود، و واقعا مردم اين شهر ها آن ر ا از ته دل بدهند، آيا فىالواقع، و از لحاظ دلبستگى به مفهوم دموکراسى – که مخالف کيش شخصيت است، مطرح کردن اين شعار درست است؟ آيا به ضرب المثل “مشک آن است که خود ببويد، نه آنکه عطار بگويد” توجه داريم؟ نگارنده معتقد است که مجاهدين، روش و تاکتيک هايىکه در داخل سازمان ثمربخش بوده را مىخواهند عينا در داخل جامعه پياده کنند، و اين تهديد اصلى است. بپذريم که تفاوتى فاحش بين نيروى پيشتاز و خلق هاست. رهبريت اجتماعى، بايستى آنگونه شعار هاى روز را بيان کند که مردم همراه او شوند، و نه آنکه به علت کم فهمى، کج فهمى و يا در مواقعى درست فهمى شعار، از نيروى پيشتاز فاصله بگيرند. نيروى پيشتاز بايستى از به هرز دادن زحمات و دستاوردهاى چ ندين ساله فقط به خاطر کم توجهى به شيوهٴ تبليغات در حد امکان جلوگيرى کرده، و اگر بعلل مختلف به اين امرتوجه نداشته، از شنيدن انتقاد و خرده گيرى دل رنج نگشته و مردم – حتى منتقدين را از خود دانسته، و به کليه پيشنهادات، مخصوصا پيشنهاداتى که از خارج از سازمان ارائه مى شود توجه مبذول کند. در غير اينصورت، از بحث روز شدن گنجى، شمس الواعظين، نورى، حجاريان، و آقاجرى تعجبزده نشود. چرا که رهبرى اجتماعى را کسى در دست مى گيرد )بعضى با دوز و کلک و ديگرى با تکيه بر آرمانىدمکراتيک( که به زبان مردم با مردمحرف بزند. اما براى بيان شعار ها، بايستى پرسيدکه خواستهٴ مردم چيست؟ به اين مساله در يادداشت بعدى ميپردازيم.
على ناظر – ۶ شهري ور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى مختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
مجاهدين خلق – امر به وظيفه يا امر به نتيجه )۶(
براى مرور بر يادداشت هاى پيشين، علاقمندان مى توانند به آدرس ديدگاه – ستون ” بحران سرنگونى ” مراجعه کرده و يا مستقيما به آدرس www.didgah.net وصل شوند.
ولى براستى مردم چه مىخواهند؟ مى توان گفت که مردم در بحبوحهٴ انقلاب ۵٧ مى دانستند که چه نمىخواهند، ولى بعلت کمبود آگاهى و دور بودن از فضايى دموکراتيک نمى دانستند که چه مىخواهند. پس، اين بحثکه سيستم مستبد سلطنتى يکى از عوامل استقبال ميليونى مردم از خمينى بود، کاملا درست است. ولى نمى توان گفت که اين تنها عامل بود. عوامل ديگرى هم باعث شد که مردم به اين چاله بيفتند. ب طور مثال، کلاس هاىدرس و نفوذ کلام على شريعتى و نفوذ انديشهٴ مجاهدين )مسلمان( بر جوانان، در کنار نفوذ عمليات انقلابى فداييان خلق که انديشهٴ انقلابىگرى را ترويج مى دادند، باعث شده بود که نسل انقلاب، خمينى و انديشه و کلام وى را در همان چارچوبى ارزيابى کند که سخنان انقلابيون را. اين خوش بينى، با شرکت افرادى صاحب نام از نهضت آزادى، جبهه ملى، ، و شرکت طالقانىو بنى صدر در نهاد هاى تصميم گيرى …… تشديد مىشد. نسل انقلاب ۵٧ که سفارت آمريکا را تصرف مىکرد، در جلوى سفارت آمريکا سينه خيز مى رفت، در گنبد شورش مىکرد، و به صفوف ميليشيا مىپيوست، نسلى بود بىنظير، عجول و آرمان خواه. همه چيز را که در کتاب ها خوانده بود يک شبه مى خو است، و هر آنچه را که آلوده به امپرياليسم بود بى مهابا و بدون پرداختن به نتايج آن از خود طرد مىکرد. و خمينى از اين ساده نگرى کودکانه کمال سو استفاده را مىکرد.اما ديرى نگذشت که نسل انقلاب ۵٧ از خواب بيدار شد، و با جنگ در کردستان، قلع و قمع اکراد، و سرکوب شورش در گنبد، رويا را با کابوسى که هنوز با آن دست و پنجه نرم مىکند، عوض کرد. اما احساس گناه، گناه شرکت در رفراندم جمهورى اسلامى آرى يا نه، گناه سکوت در مقابل اعدام هاى چند ساعته هويدا، رحيمى، ووو کهساده ترين حقوق انسانى ناديده گرفته شده بود، گناه سکوت در مقابل اسيد پاشى به صورت زنان بى حجاب، واحساس گناه در برابر بسته شدن آيندگان، هنوز ادامه دارد. نسل انقلاب ۵٧، مار گزيده اى است که اعتماد به نيروى انقلابى را، بخاطر خيانت خمينى به کلمه و آرمان هاى انسانى، از دست داده است، و اين بى اعتمادى را به نسل دوم و سوم هم سرايت مى دهد. توجه به اين مطالب از آن جهت لازم است، که درک کنيم امروز مردم درکدامفضا قرار دارند. اين يک واقعيت است که بسيارى حافظهٴ تاريخى شان کوتاه مدت است. نسل جوان هر آنچه از وقايع تاريخى مى داند، تعاريفى است که سينه به سينه و نسل در نسل )با کمى غلو و يا کاستى( به آنها بازگوشده است. تعاريفى که مستمرا تحت تاثير ماشين تبليغاتى جمهورى اسلامى قرار مىگرفته و باعث شده که وقايع تا حدودى واژگون جلوه داده شود.درعرض ٢١ سال اخير، ماشين تبليغات رژيم مستمرا بهجوانانىکه بصورت حر فه اى سياسى نيستند تلقين کرده که مجاهدين افرادى هستند که جوانان را به کشتن داده و رهبرانشان به اروپا گريخته اند، و هر آنچه را هم که رژيم در زندان ها نکشت، مجاهدين در عمليات “مرصاد” )فروغ جاويدان( هلاک کردند. درمقابل چنين جوحاکمى، رسانه هاى وابسته به مجاهدين جوانان را دعوت به پيوستن به ارتش آزادى بخش ملى کرده و يا تشويق به تشکيل هسته هاى مقاومت در داخل شهرها مىکند. پيامى که از رسانه هاى مجاهدين مستمرا شنيده مىشود، گرايش نظامى گرى و يا سياسى داشته و کمتر به مسائل اجتماعى خلص مىپردازد. خلاصه آنکه، با توجه به گذشته و حال، جوانان دو برداشت سطحى از مجاهدين بيشتر نمىتوانند داشته باشند: اينکه مجاهدين انقلابيونىهستندکه براى پيوستن به آنها بايستى از جان و هستى گذشت، و يا خائنينى به وطن و ملت هستندبا خصلتى منافقانه. به هر روى، هيچ کدام از اين دو، جذابيت بخصوصى براى عموم جوانان و خانواده هايشانندارد. البته اين معضل براى نيرو هاى انقلابى مسالهٴ تازهاى نيست، چرا که مجاهدين و فداييان از همان روز اول باچنين دوگانگى نسل جوان مواجه بوده اند، و به همين خاطر يارگيرى و کار نيرويى هميشه يکى از پيچيده ترين کار هاى يک تشکيلات بوده است. با اين وجود، بايدبه خواسته هاىاصولى مردم هم توجه داشت. خواسته هايىکه اکثريت غريب به اتفاقمردم در آن مشترک هستند، خلاصه مى شود درامنيت اقتصادى، آزادىفردى، و عدالت اجتماعى. به نظر نگارنده، مجاهدين بجاى پرداختن به مسائل پيچيده اى چون انقلاب ايدئولوژيکى درونى شان، ارائه کردن مريم رجوى بعنوان “مهر تابان”، و تنظيم برنامه هاى تلويزيونى آن گونه که هم اکنون تهيه مى شود، لازم است که با مردم در مورد سه مقوله فوق صحبت کنند، و اينکه چگونه اين سه را تامين خواهند کرد. مجاهدين نبايستى فراموشکنند که اگر مىخواهند مردم به آنها به چشم يک آلترناتيو )بالقوه( نگاه کنند، بهتر است که مانند يک آلترناتيو هم عملکنند. منطق “فدا” تنها براى آنهايى جواب دارد که بالاتر از نان شب و يا کرايهٴ خانه فکر مىکنند. افرادعادى، که در صورت ورود ارتش به داخل مرزها، بايستى به پاسگاه هاى پاسداران حمله کرده و شهر ها را براى ورودمجاهدين خلع سلاح کرده باشند، مى خوا هند بدانند که مجاهدين چگونه معضلات اقتصادىکشور را حل خواهند کرد، و يا آنکه با مقولهٴ اعتياد، تن فروشى چگونه برخورد خواهند کرد، و يا موضع شان در مورد اعدام چيست، و يا …… اين ها سوال هاى سطحى ولى مهمى است که بايستى به آن پرداخته شود. ولى مهمترين سوالى که مجاهدين هنوز به آن نپرداخته اند، ماهيت نظام آينده هست.در برنامهٴ شوراى ملى مقاومت، مجاهدين جمهورى دموکراتيک اسلامى را توصيه کرده اند. آيا فى الواقع اين عالى ترين نوع حکومتى است که مجاهدين بهآن معتقدند؟ آيا اين شکل ديگرى از جمهورى اسلامى نيست، چرا که درجمهورى اسلامى بايد گوش بفرمان ولى فقيه بود، و در جمهورى دموکراتيک اسلامى بايد گوش بفرمان رهبر عقيدتى داشت؟ ا گر تفاوتىعميق بين اين دو وجود دارد، بايستى مشخص شود، وگرنه يکى از خواسته هاى فوق الذکر )آزادى فردى( بزير سوال خواهد رفت. مجاهدين بايستى بپذيرند که حمله مردم به پايگاه هاى نظامى دشمن، به نفع ارتش آزادى بخش ملى، جامهٴ عمل نخواهدپوشيد، مگر آنکه مردم بدانند ديگر بار به چاله نخواهند افتاد. فراموش نکنيم که آنها چالهٴ خاتمى را امتحان کرده اند و به اشتباه خود پى برده اند، ولى براى اين امتحان، فدا کم کرده و خون نداده اند. براى پرداخت بهاى بالا، لازم است که شکل گيرى آينده بصورتى شفاف مطرح شود. ولى حتى اگر همپروسهٴ رسيدن به آيندهاى روشن فرموله شود، و کليه مراحل تبليغاتى پيموده شود، هنوز هم مجاهدين با معضلى ديگر روبرو خوا هند بود، آموزش مردم براى سرنگونى، و نقش نيروهاى واخورده از رژيم جمهورى اسلامى در پروسهٴ سرنگونى. ادامه دارد. على ناظر – ٧ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى مختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
مجاهدين خلق – امر به وظيفه يا امر به نتيجه )٧(
براى مرور بر يادداشت هاى پيشين، علاقمندان مى توانند به آدرس ديدگاه – ستون ” بحران سرنگونى ” مراجعه کرده و يا مستقيما به آدرس www.didgah.net وصل شوند.
آنچه که مورد توجه مردم ، به معنى عام کلمه آن، قرار مى گيردطرح شعار نيست. آن را هر کسى مى تواند بدهد، تعهد اجرايى به شعارهاست. آنها خمينى را آزمايش کرده و بعد از گزيدگى از شارلاتان تاريخ، به کوره راه شعار هاى “مدنى” خاتمى افتادند. به همين جهت، حناى شعارهايى مانند “ايران براى همهٴ ايرانيان”، “امروز فقط اتحاد”، و يا “جبهه همبستگى ايرانيان”، ديگر رنگ ندارد. بالاخص مجاهدين که مى خواهند مردم از جان و مال گذشته و به صفوف انقلابيون بپيوندند، لازم است که ثابت کنند تا به چه حد و تا کجا آمادگى همبستگى با نيرو هاى ديگر را براى براندازى رژيم جهل و جنايت دارند. به نظر نگارنده، در شعار “همبستگى” يک دوگانگى مستتر وجود دارد. از يکطرف، نيروى دموکرات مى گويد که حاضر است فقط بانهادهايى که به اصول دموکراتيک پايبند هست و خارج از طيف شاه و شيخ هستند، هم پيمان شود. از طرف ديگر، از مردم بى آنکه بپرسد به چه جريان فکرى اى گرايش دارند مى خواهد که شهر ها را خلع سلاح کرده و آمادهٴ پذيرايى ارتش شوند. مجاهدين بايستى بپذيرند که در ميان اين خلق قهرمان “شاهى” هم وجود دارد! و آنها هم خواهان سرنگونى اين رژيم هستند. پذيرش اين واقعيت، کمک مى کند که راهکارهاى پراگماتيک ترى جستجو شود. اين بدان معنا نيست که بايد با افسران محمدرضا پهلوى که حق مردم را چپاول و غارت کرده اند و سالهاست با پول دزدى در اروپا و آمريکا زندگى مى کنند همبستر شد، اصلا!…ولى در عين حال، چون عده اى ٢۴ سال پيش خيانت کرده اند، نمى توان نظام مورد دلخواه يک قشراز جامعه را هم ناديده گرفت. ارتباط با سلطنت خواهان در داخل مرز ها يکى از لزومات منسجم کردن مردم در روز حملهٴ احتمالى ارتش آزاديبخش ملى ايران به داخل است. البته، اين ارتباط بيشتر يک پيام سياسى دارد تا يک وزن و بار عملياتى، چرا که رهبران نظام سلطنتى در خارج از مرز ها هنوز نتوانسته اند حقانيت، خلوص نيت و جدى بودن خود را به مردم ثابت کنند. در مقابل، مجاهدين، بر عکس خمينى که از همان روز اول از حکومت اسلامى صحبت مى کرد، به اين امر پايبند مى شوند که آماده اند، سر در مقابل تصميم خلق فرود آورند، حتى اگر نظام مورد دلخواه مردم سلطنت باشد. مگر نه آنکه نيرو هاى دموکرات دائما از تشکيل مجلس موسسان سخن مى رانند؟ آيا نمايندگان اين مجلس، همگى بايد مسلمان معتقد به جمهورى دموکراتيک اسلامى باشند؟ طبيعتا، در ميان آنها کسانى هم خواهند بود که به سلطنت دلبسته اند. پس چرا از همين امروز از توان و قدرت سازماندهى آنها استفاده نشود؟ ارتباط با نيروهاى واخورده از نظام جمهورى اسلامى، و امکان همکارى و هم پيمانى آنها با مجاهدين، يک معادلهٴ چند مجهولى و بسيارى پيچيده تر از مورد فوق الذکراست، که در اين يادداشت به برخى از پارامتر ها، اجمالا مى پردازيم. پيشاپيش بپذيريم که نيروى اجتماعى، عموما احتياجى به آموزش براى شرکت درپروسهٴ سرنگونى ندارد. چرا که در اصل، کانون شروع و نقطهٴ پايان فروپاشى يک نظام هستند. اما لازم است که متقاعد شوند که چرا و به اميد رسيدن به چه دستاورد هايى بايستى از اپوزيسيون حمايت کرده و دور شعار هاى محورى مجاهدين هم پيمان شوند. با توجه به بافت کنونى جامعه، نيروى اجتماعى دردو دستهٴ اصلى فعاليت مىکند: جوانان و زنان. با توجه به نفوذ معممين درشهر هاى کوچک، سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى ازمراکز کوچک شروع نخواهد شد، هر چند که امکان دارد جرقه هاى اوليه در آنجا زده شود. پيشتر گفته شد که ارتش آزاديبخش نخواهد توانست به تنهايى عامل سرنگونى رژيم بشود، به همين جهت نيروهاى چريکى مجاهد بايستى در شهر هاى بزرگ متمرکزشده باشند. نهاد هاى دانشجويى، طرفداران اصلاح طلبى از نوع مشارکتى ها، ويا تشکل هاى کارگرى هم در طول زمام دارى خاتمى به اين نتيجه غير قابل بازگشت رسيده اند که تغييرريشه اى امکان پذير نخواهد بود مگر آنکه سياست و روش راديکال ترى پيشه کنند. از طرف ديگر، نهاد هاى “خودى” مانند سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى، مشارکتى ها، و حتى نهضتى ها، در مرور زمان ايزوله شده و در ميانشان، بر سر همکارى با رفسنجانى و شرکا، و يا سخت سرى در مقابل کل جناح تماميت خواه، شکاف ايجاد خواهد شد، علائم آن را همه روزه در اخبار و موضعگيرى هاى سردرگم شان ملاحظه مى کنيم. در مقابل، رفسنجانى و خامنه اى خلائى که دوم خردادى ها خالى خواهند کرد را پر کرده، و رژيم را هر چه بيشتر به نظامى گرى و تک پايه اى سوق خواهند داد. قابل توجه آنکه، جناح اصلاح طلب و بلند گوهايشان در خارج کشور، سالها با سر دادن منطق و بحث بالا، و ترساندن افکار بين الملل از اين “لولو” سعى بر “لابى” حمايت از خود داشتند. اين ترفند ديگر جواب ندارد، چرا که دوم خردادى ها و انصارشان در عمل ثابت کرده اند که توانايى مديريت بحران را نداشته، و روز مصاف در مقابل جناح هار کرنش خواهندکرد. بطور نمونه، اگر به سخنرانى خاتمى توجه کنيم، مى بينيم که وى برخلاف آنکه خامنه اى به وى گفته بود که از چوب لاى چرخ گذاران نام ببرد، سکوت اختيار کرده و درعوض از رهبر عاليقدر قدردانى مى کند. جوانانى که دل به خاتمى و دوم خردادى ها بسته ولى از کارکرد او دلسرد شده اند، و در عين حال عميقا از نظامى فقاهتى گريزان هستند، ديرى نخواهد پاييد که رهبران خود را براى انتخاب راه سوم تحت فشار بگذارند. واقعيت اين است که رهبران مسالمت جو، با خراب کردن پل هاى پشت سر، و سرشاخ شدن مستمر با جناح هار، امکان برگشت به سال ٧۶ را نداشته، و چاره اى نخواهند داشت مگر انتخاب دو راه: رو کردن به کار غيرسياسى و صورى، و يا گزينش راهى راديکال، که لزوما بايستى از کانال مجاهدين بگذرد. گزينش راه سومى وجود نخواهد داشت، چرا که بعد از انتخاب خاتمى، صحنهٴ مبارزهٴ اپوزيسيون با گرايش اسلامى، در دو جبهه خلاصه مى شود: در شکل و شمايل مشارکت اسلامى و آنچه که هم اکنون هست، ونتيجتا قبول علنى شکست در مقابل جناح هار. و يا هم پيمانى با نيروى سوم،که پس ازبرگشت يزدى از آمريکا و محدود شدن فعاليت نهضت آزادى، به مجاهدين ختم مى شود. اما اين همبستگى بين نيروهاى مسلمان واخورده و مجاهدين تنها زمانى امکان پذير خواهد بود که مجاهدين مطمئن باشند نهاد هاى واخورده توانايى بسيج نيرو در داخل را داشته وآمادگى پرداخت خرج لازم را دارند. درمقابل، بهايى که مجاهدين براى جذب ايندو نيروى واخوردهٴ مسلمان و سلطنت طلب پرداخت خواهند کرد هم قابل تامل است. بطورمثال، ترسيم نقش ايران در چارچوب مراودات بين المللى، سرنوشت نفت شمال و جنوب، و تنظيم رابطه باکشورهاى همسايه.
ادامه دارد على ناظر – ٩ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه
محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى مختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
مجاهدين خلق – امر به وظيفه يا امر به نتيجه )٨(
براى مرور بر يادداشت هاى پيشين، علاقمندان مى توانند به آدرس ديدگاه – ستون ” بحران سرنگونى ” مراجعه کرده و يا مستقيما به آدرس www.didgah.net وصل شوند.
پيش فرض ها و تاکتيکهاى بيان شده در يادداشت هاى پيشين بر اين مبنا استوار هستند که آمريکا به عراق حمله خواهد کرد، و ارتش آزادى بخش ملى ايران که مستقر در عراق هست به اين جمع بندى رسيده که ورود به داخل مرز ها “امربه نتيجه” خواهد بود. در چنين حالتى که ارتش از يک طرف نيروهاى نظامى رژيم را به خود مشغول مى دارد، و با اين فرض که چريکهاى مجاهد درشهر هاى اصلى مستقر شده اند و به نقش خود يعنى دفاع از تظاهرات اجتماعى واقف هستند، مجاهدين با ديگر نهاد هاى سياسى، که بخش هاى مختلف جامعه را نمايندگى مى کنند، به صورتى مقطعى هم پيمان شده و بر روى يک سرى تاکتيک هاى عملياتى براى سرنگونى رژيم، هم جبهه مى شوند. هم پيمانى با چنين نهاد هايى بايستى در خارج از مرزها و براى دلايل واضح سياسى نمايى بيرونى داشته باشد، و بگونه اى عينى و شفاف به نمايش گذاشته شود. اين مهم در تشکيل شوراى هماهنگى سرنگونى با شرکت نهاد هاى متعدد سياسى مى تواند متبلورشود. طبيعتا، چنين شورايى از يک سرى موازين برخوردار خواهد بود، مثلا تساوى در راى، تعهد به تشکيل مجلس موسسان، پايبند نبودن به نظام حکومتى از پيش تعيين شده، و از نظر بسيار ى، مهمتراز همه التزام و يا عدم التزام به رهبرى سياسى. شايد از همان روز اول مبارزه با رژيم خمينى، رهبرى سياسى رگ آشيل مجاهدين بوده است. آنها، عملا نتوانسته اند بپذيرند که مسعود رجوىبايد در همان سطح حق راىداشته باشد که رهبران نهادهاى ديگر. اين التزام به “رهبر مقاومت” که خود را مستمرا در بيانيه هاى مختلف شوراى ملى مقاومت نشان مى دهد، نقطهٴ عزيمت ديگريست که مجاهدين بايستى پيش از رسيدن به يک جمع بندى همه جانبه در مورد ورود به”نبرد آخر” براى خود و يا مردم حل کنند. اعتقاد به رهبر عقيدتى تا زمانى امريست درونى که تاثير بر روابط سياسى حاکم بر دستور کار و صورت مسالهٴ روز نگذارد. مجاهدين نهايتا و ناچارا بايستىيک روزى به اين نتيجه برسند که در جامعهٴ امروزى ايران “رهبر عقيدتى” با “ولى فقيه” يکسان ارزيابى ميشود، حتى اگر در مفهوم دينى و ايدئولوژيکىآنها، زمين تا آسمان تفاوت داشته باشد. جوانان که تا مغز استخوان از “رهبر عاليقدر”، “رهبر معظم”، “رهبر انقلاب” و “امام” متنفر هستند، نمى توانند به خود بقبولانند که اين يکى با بقيه فرق دارد. همانطور که نمى توانند بپذيرند که “جمهورى دموکراتيک اسلامى” با “جمهورى اسلامى” ماهوا متفاوت است. مجاهدين نبايستى به مردم خرده بگيرند که چرا نمى توانند اين همه فدا و ايثار مجاهدين را ناديده گرفته و در نتيجه مقام شامخ رهبرى مجاهدين را با آخوند خامنه اى و يا دجال قرن خمينى يک بدانند. اين يک واقعيت غير قابل انکار است، بهتر است که به اين واقعيت تن داده و راهيابى کنند تا که گله مندى. قابل تامل آنکه، پروسه سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى با توجه به فرمول بالا نبايستى بيشتر از چند روز طول بکشد، و الا و در صورت طولانى شدن پروسه سرنگونى، بايستى بپذيريم که ايران در يک جنگ داخلى فرسايشى و طولانى مدت گره خواهد خورد. با توجه به اين نکات بايد پرسيد که آيا ورود ارتش آزاديبخش ملى ايران به داخل مرزهاى ايران امربه وظيفه است، يا امر به نتيجه؟ آيا مجاهدين مىخواهند وارد عمليات گسترده بشوند چون چاره ديگرى براى آنها نمانده، و يا براى اينکه مى دانند که پيروزى در کوتاه مدت امکان پذير است. آيا مردم ايران بايد خود را براى عزادارى عاشورا گونه آماده کنن د و يا جشن بزرگ پيروزى؟ تصميم با مجاهدين است، ولى بايد به اين امر توجه کنند که مجاهدين فرزندان اين خاک و بوم هستند، و جان آنها مال آنها نيست، بلکه سرمايه ايست که خلق قهرمان هزينهٴ آن را در عرض سى و اندى سال پرداخت کرده است، و به همين خاطر تصميم عجولانه، احساسى و “حسين وار” شايد گوشه اى از تاريخ ايران را به خود اختصاص بدهند، ولى آيااين تصميم در آزادىبراى ايران و مردم تاثيرى خواهد گذاشت؟ از آنجايى که علائم و شواهد امر حاکى از آنست که احتمال حملهٴ آمريکا به عراقکم شده است، اين تحليلکه بر مبناى چند فرض استوار بود در همين نقطه به پايان مىرسد، مگر آنکه اوضاع سياسى منطقه متحول تر شود. به اميد دريافت ديدگاه هاى شما. ع لى ناظر – ١٠ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه محتواى اين يادداشت موضع شبکهٴ ديدگاه نيست. مسوول و سردبيران ستون هاى مختلف شبکهٴ ديدگاه، در صورت لزوم، تحليل شخصى خود را جداگانه ارائه خواهند داد.
پاسخ به چند انتقاد )مندرج و يا پيام هاىدريافتى(
پيشاپيش توجه منتقدين را به پاراگراف زير که در يادداشت مجاهدين خلق- امر به وظيفه يا امر به نتيجه )٨( آمده استجلب مى کنم. اميد است که اين به تنهايى روشنگر باشد: “پيش فرض ها و تاکتيکهاى بيان شده در يادداشت هاى پيشين بر اين مبنا استوار هستند کهآمريکا به عراق حمله خواهد کرد، و ارتش آزادى بخش ملى ايران که مستقر در عراق هست به اين جمع بندى رسيده که ورود به داخل مرز ها “امربه نتيجه” خواهد بود. در چنين حالتى که ارتش از يک طرف نيروهاى نظامى رژيم را به خود مشغول مى دارد، و با اين فرض که چريکهاى مجاهد درشهر هاى اصلى مستقر شده اند و به نقش خود يعنى دفاع از تظ اهرات اجتماعى واقف هستند، مجاهدين با ديگر نهاد هاى سياسى، که بخش هاى مختلف جامعه را نمايندگى مى کنند، به صورتى مقطعى هم پيمان شده و بر روى يک سرى تاکتيک هاى عملياتى براى سرنگونى رژيم، هم جبهه مىشوند.”
توجه منتقدين را بهبعضى از موارد تاريخى )حدودا مشابه( که رهبران سوسياليسم در آن دخالت داشته اند جلبمىکنم: ++ پيمان برست-ليتوفسک )٣ مارس ١٩١٨( که لنين براى آن هزينهٴ بالا پرداخت کرد ++سخنرانى لنين در ٢٣ اوت ١٩١٨ در “موزه پلىتکنيکال” Source: Lenin’s Collected Works, Progress Publishers, Moscow, Volume 28, 1965, pages 78-83 ++مفاد سرى در پيمان معروف به هيتلر-استالين )٢٣ اوت ١٩٣٩( بر سر تقسيم لهستان
نظرمنتقدين مسلمان را به موارد تاريخىزير جلب مىکنم: ++ دفاع على )امام اولشيعيان( از عثمان و گسيل کردن فرزندانش براى جلوگيرى از کشته شدن وى بدست شورشيان، ++ و يا به پذيرش خانه نشينى على به مدت ٢۵ سال بخاطر منافعى عالىتر. ++نتايج جنگ صفين و قبول نظر نماينده سپاه )مردم( براى پايان دادن بهجنگ که از لحاظ استراتژى باعث شدمعاويه رشدکند، ++ و يا به “صلح” حسن)امام دوم شيعيان(، ++ و يا بهمذاکرات عرفات با سران نيروى اشغالگر – و پذيرشاسرائيل بعنوان يککشور، و.. و…و منتقدين هوادارى که مى گويند اگر مجاهدين با اين يا آن نهادسياسى مشخص وارد مذاکره شوند، “نه من نه آنها”، دو چيز را در نظر نمىگيرند: ١- تفاوت شعار و عمل واضحتر بگويم، و از آنجايى که منتقدين مسلمان هستند، پس مثال هاى “اسلامى” بهتر بيانگر خواهد بود. مردم کوفه با “امام” حسين وقتى وارد کارزار شد چهکردند؟ آيا به پيام او پاسخ دادند يا او را تنها گذاشتند؟ راحت تر بگويم، هل دادن مجاهدين به ستيزى عاشورا گونه، کار آسانى است، ولى منصفانه ) با لحنى اسلامى( بپرسم: چند نفر از هوراکشان خارج از گود نشين هوادار، “کوفى” نخواهند شد و “امام” خود را در روز کارزار رها نخواهندکرد؟ مگر فکر مىکنيد که جنگ نظامى با يزيد و خمينى کردن مثل شبکهٴ ديدگاه زدن و يا يقه دريدن در پالتاک است؟ اگر واقعا، اينقدر به خط خود معتقد هستيد، لطفا کفشتان را پا کنيد و “امام” خود را تنها نگذاريد!! اصلا فکرکرده ايد کهچرا “انقلاب نوين” اينقدر طول کشيده است؟ جواب من: بخاطر افرادى که از مجاهدين”هوادارى” مىکنند. هموطنان دلسوز، بگذاريد درصحنهٴ اينترت بگويم: مسعود رجوى بار ها گفته است که مجاهدين احتياج به هوادار ندارند، احتياج به سرباز و جانباز دارند، احتياج به “توپچى” دارند، و همين امروز ) و نه فردا( . پس خواهش مى کنم، بجاى اينکه از نوشتهٴ من دلخور شويد، آمادهٴ سفر به سوى ارتش آزاديبخش ملى ايران بشويد. ٢- واقعيت هاى مبارزاتى در حين عمل همين مجاهدين بيش از دوسال در سيستم آخوندى، وقتى که فداييان در گنبد شهيد مى شدند، و يا اکراد در کردستان به خون کشيده مى شدند، به کار سياسى مىپرداختند)فاز سياسى(، و چهار پيام تاريخى امام خمينى را کتابچه مى کردند، آيا نمىدانستندکه چه اتفاقى دارد مىافتد؟ حتما مى دانستند، هم رفقاى فدايى شان داش تند کشته مى شدند، و هم ميليشياى مجاهد همه روزه با سر و کلهٴ خونين به پايگاه باز مىگشتند. و يا وقتى که موقع عمل نظامىشد، چه کسى همراه مسعود رجوى به پاريس آمد؟ بنى صدر. آيا بنىصدر در ديد مجاهدين انقلابى بود؟ و بعداز آن با چه کسانى هم پيمان شدند و در شورا بر سر يک ميز نشستند؟ امثال خانبابا تهرانى، ووووو. آيا فکر مى کردند که )اينهايى که از شورا بيرون آمدهاند و معرف حضور هستند( انقلابى بودند؟ يعنى اينکه مسعود رجوى – بقول يکى ازمنتقدين “قامت استوارضد استعمارى-ارتجاعى” نمى دانست که با چه افراد و جريانات فکرى اى هم نشين شده است؟ حتما مى دانست!! و به همين جهت، من معتقدم که اگر ارتش آزاديبخش ملى ايران با هر تعداد نفر و تا نک و اسلحه که دارند وارد مرز ها بشوند، و سرنگونى رژيم را در چشم انداز )چند روزه( ببينند، اگر لازم باشد با منتظرى هم همنشين بشوند خواهند شد. اينخود فروشى نيست! برعکس بايستى از خودشان خيلى مطمئن باشند. ايننظريست که بر اساس دادههاى تاريخى استوار شده است. براى درستى يا کاستى آن بايستى صبر کرد و ديد. على ناظر – ١٢ شهريور ١٣٨١ شبکهٴ ديدگاه